باورندههای واقعی: راهبرد التفاتی و اینکه چرا کارآمد است (1)
عزرائیل میگوید:
در بغداد، بازرگانی بود که پیشکار خود را به بازار فرستاد تا مقداری غذا بخرد. (1) پیشکار خیلی زود در حالی که رنگش پریده بود و به خود میلرزید، برگشت و گفت: ارباب! همین الآن که در بازار بودم، در میان جمعیت با زنی برخورد کردم و وقتی برگشتم، دیدم عزرائیل است که به من تنه میزند. او به من نگاه کرد و قیافهای تهدیدآمیز به خود گرفت. همین حالا اسب خود را به من بده تا از این شهر بروم و از تقدیر بگریزم. من به سامراء میروم تا عزرائیل مرا نیابد. بازرگان اسب خود را به او قرض داد، پیشکار سوار شد و چهارنعل تاخت و با سرعت هر چه بیشتر از آنجا دور شد. بازرگان به بازار رفت و مرا در میان جمعیت دید؛ به سوی من آمد و گفت: چرا وقتی امروز صبح پیشکار مرا دیدی، قیافهی تهدیدآمیز به خود گرفتی؟ گفتم: قیافه تهدیدآمیز نگرفته بودم، بلکه تعجب کرده بودم. از اینکه او را در بغداد دیدم تعجب کردم، چون امشب در سامراء با او قرار داشتم!
دابلیو. سامرست موآم (2)
بحث دربارهی باور در علوم اجتماعی بسیار رایج است. از آنجا که دانشمندان علوم اجتماعی معمولاً دربارهی روشهایشان خودآگاهاند، بحثهای فراوانی هم دربارهی سخن گفتن از باور دارند و از آنجا که باور، پدیدهای واقعاً سؤال برانگیز و حیرتآور است و نمودهای بسیار گوناگونی در جهان دارد، اختلاف فراوانی در مورد آن وجود دارد. گاهی اسناد باور، کاری مبهم، همراه با احتمال خطا و فاقد معیار به نظر میرسد، به خصوص هنگامی که باورهای عجیب و به ویژه باورهای دینی یا خرافی مورد نظر باشند. اینها تنها موارد مشکلساز نیستند؛ ما هنگام اسناد باور به حیوانات غیر انسانی یا نوزادان یا رایانهها و روباتها نیز استدلال میکنیم و دچار تردید میشویم یا [همین طور] وقتی باورهایی که احساس میکنیم فقط باید آنها را به عضو کاملاً سالم و بزرگسال جامعهی خود اسناد دهیم، تناقضآمیز یا کاملاً کاذب باشند. زمانی مردی در کافه با یکی از همکاران زیستشناس من تماس گرفت و از او خواست که تکلیف یک شرطبندی را مشخص کند. آن مرد پرسید: «آیا خرگوش پرنده است؟» زیستشناس پاسخ داد: «نه». آن مرد گفت: «لعنتی!» و تلفن را قطع کرد. حال آیا ممکن بود که آن مرد واقعاً معتقد باشد که خرگوش پرنده است؟ آیا واقعاً و به درستی میتوان به کسی این باور را اسناد داد؟ شاید، ولی پذیرش آن نیازمند اندکی تبیین است.
به نظر میرسد که اسناد باور در همهی این موارد متأثر از سابجکتیو بودن، نسبیگرایی فرهنگی، در معرض «عدم تعین ترجمهی افراطی» و بیگمان از کارهایی است که مقتضی استعداد خاصی است: هنرِ تحلیل پدیدارشناختی، هرمنوتیک، همدلی، تفهم (3) و این قبیل امور. در مواقع دیگر، یعنی موارد معمولی که دربارهی باورهای متعارف بحث میشود، اسناد باور به آسانیِ سخن گفتنِ معمولی به نظر میرسد و همانند شمردن لوبیاهای درون ظرف، عینی و اعتمادپذیر مینماید. به خصوص وقتی که این مواردِ سرراست پیش روی ما قرار دارند، این فرض کاملاً پذیرفتنی است که علیالاصول (هرچند هنوز عملاً با این گونه نباشد) تأیید این اسنادهای ساده و عینیِ باور از طریق یافتن چیزی در سر باورنده، ممکن است؛ یعنی در واقع، با یافتن خود باورها. ممکن است کسی بگوید: «ببین، تو یا باور داری که در یخچال شیر هست یا باور نداری که در یخچال شیر هست» (در صورت دوم، تو ممکن است هیچ نظری نداشته باشی)، اما اگر به این امر باور داری، این وضعیت یک واقعیت کاملاً عینی دربارهی توست و نهایتاً باید به این سطح تنزل یابد که مغز تو در حالت فیزیکی خاصی قرار دارد. اگر چیزهای بیشتری دربارهی روانشناسی فیزیولوژیک میدانستیم، علیالاصول میتوانستیم واقعیات مربوط به حالت مغزی شما را مشخص کنیم و به این وسیله، مشخص کنیم که آیا شما باور دارید که در یخچال شیر هست یا نه، حتی در صورتی که شما عزم سکوت کرده باشید یا نخواهید در این مورد اطلاعاتی بدهید. علیالاصول بر اساس این دیدگاه، روان شناسی فیزیولوژیک میتواند از نتایج یا عدم نتایج هرگونه روش «جعبهی سیاه» در علوم اجتماعی پیشی بگیرد؛ روشی که باورها (و سایر ویژگیهای ذهنی) را از طریق معیارهای رفتاری، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی بیرونی استنباط میکند.
این تأملات گوناگون به دو دیدگاه مخالف دربارهی ماهیت اسناد باور و در نتیجه، ماهیت باور منتهی میشوند. دیدگاه دوم که نوعی واقعگرایی است، این مسئله را که آیا شخص باور خاصی دارد، مشابه این مسئله میداند که آیا شخص دچار ویروس خاصی شده است؛ یعنی یک واقعیت کاملاً عینی و درونی که مشاهده کننده معمولاً میتواند دربارهی آن حدسهای آگاهانه و اعتمادپذیری بزند. دیدگاه اول که اگر لازم باشد نامی برای آن انتخاب کنیم، میتوانیم آن را تفسیرگرایی (4) بنامیم، این مسئله را که آیا شخص باور خاصی دارد، مشابه این مسئله میداند که آیا شخص غیراخلاقی است یا سبک یا استعداد دارد یا میتواند همسر خوبی باشد. ما در مواجهه با چنین پرسشهایی، پاسخهای خود را با «خُب، اینها همه به علایق شما بستگی دارند» آغاز میکنیم یا به گونهی دیگری به نسبیت موضوع اذعان میکنیم. ما میگوییم: «این به تفسیر بستگی دارد.» این دو دیدگاه متقابل با این بیان واضح، دیدگاههای هیچ نظریهپرداز جدیای را به طور منصفانه مطرح نمیکنند، اما دیدگاهایی را بیان میکنند که نوعاً به طور دوجانبه طارد و جامع دانسته میشوند؛ هر نظریهپرداز باید طرفدار یکی و تنها یکی از این نظرات باشد.
این تلقی به نظر من یک اشتباه است. فرضیهی من این است که هرچند باور، پدیدهای کاملاً عینی است (که ظاهراً به این معناست که من واقعگرا هستم)، تنها از منظر کسی که راهبرد پیشبینانه (5) خاصی را اتخاذ میکند تشخیصپذیر است و وجود آن تنها با ارزیابی موفقیت این راهبرد تأییدپذیر است (که ظاهراً به این معناست که من تفسیرگرا هستم).
ابتدا، راهبردی را که راهبرد التفاتی یا اتخاذ موضع (6) التفاتی مینامم، توصیف خواهم کرد. راهبرد التفاتی- در تقریب اول- عبارت است از برخورد با چیزی که میخواهید آن را به عنوان یک عامل عقلانیِ دارای باور و میل و سایر حالات ذهنیای پیشبینی کنید که به تعبیر برنتانو و دیگران، حیث التفاتی را به نمایش میگذارد. این راهبرد پیش از این به دفعات توصیف شده است، اما من میکوشم این مطلب آشنا را به صورت جدیدی توضیح دهم. من نشان خواهم داد که این راهبرد چگونه کار میکند و اینکه چقدر خوب کار میکند.
سپس استدلال خواهم کرد که هر شیئی یا به تعبیر دیگر، هر دستگاهی که رفتارش با این راهبرد به خوبی پیشبینی میشود، به کاملترین معنای کلمه، یک باورنده است. یک باورندهی واقعی بودن عبارت است از یک دستگاه التفاتی بودن؛ دستگاهی که رفتارش به طور اعتمادپذیر و به طور چشمگیری از طریق راهبرد التفاتی پیشبینیپذیر است. من پیشتر به سود این دیدگاه استدلال کردهام (7) و استدلالهای من تاکنون دستخوش تغییرات و تصرفات اندک و مثالهای نقض مفروض بسیاری شدهاند. من در اینجا دوباره تلاش بیشتری خواهم کرد و به برخی از انتقادات جالب توجه خواهم پرداخت.
راهبرد التفاتی و طرز کار آن
راهبردهای بسیاری وجود دارند؛ برخی از آنها خوب و برخی بد هستند؛ برای مثال، یک راهبرد برای پیشبینی رفتار آیندهی یک شخص این است: تاریخ و ساعت تولد او را مشخص کنید، این دادههای ساده را به یکی از الگوریتمهای طالعبینی ارائه دهید تا پیشبینیهایی را از آیندهی شخص به دست آورید. متأسفانه این راهبرد رواج زیادی دارد. رواج آن به این سبب جای تأسف دارد که ما دلایل خوبی برای این باور داریم که این روش کارآمد نیست. (8) هنگامی که پیشبینیهای طالعبینی درست از کار در میآیند، صرفاً از روی شانس یا در اثر ابهام یا دوپهلو بودن پیشبینی است به گونهای که هر چه رخ دهد میتواند آن را تأیید کند، اما فرض کنید که راهبرد طالعبینی واقعاً در مورد برخی از افراد کاملاً کارآمد باشد. میتوانیم این افراد را دستگاههای طالعبینانه بنامیم؛ دستگاههایی که رفتار آنها واقعاً با راهبرد طالعبینی پیشبینیپذیر است. اگر چنین افراد و دستگاههای طالعبینانهای وجود داشتند، ما به طرز کار راهبرد طالعبینانه- یعنی به قواعد، اصول یا روشهای طالعبینی- بیشتر علاقهمند میشدیم. میتوانستیم با سؤال از طالعبینها، خواندن کتابهای آنها و مشاهدهی آنها در حال عمل، به طرز کار این راهبرد پی ببریم. اما برای ما این سؤال هم مطرح بود که چرا این راهبرد کارآمد است. ممکن بود بفهمیم که طالعبینها نظراتی که به کار پرسش اخیر بیاید، ندارند یا هیچ نظریهای دربارهی اینکه چرا این راهبرد کارآمد است، ندارند یا نظریههای آنها به کلی بیمعناست. داشتن یک راهبرد خوب غیر از دانستن این است که چرا این راهبرد کارآمد است.اما تا جایی که میدانیم، مجموعهی دستگاههای طالعبینانه مجموعهای تهی است، پس راهبرد طالعبینانه صرفاً برای تفنن جالب است. راهبردهای دیگر اعتبار بهتری دارند. راهبرد فیزیکی یا موضع فیزیکی را در نظر بگیرید: اگر میخواهید رفتار یک دستگاه را پیشبینی کنید، ساختار فیزیکی (شاید تا سطح خرد فیزیکی) و ماهیت فیزیکی تأثیراتی را که بر آن وارد میشود، مشخص کنید و از دانش خود به قوانین فیزیک برای پیشبینی هر ورودیای استفاده کنید. این همان راهبرد دست نیافتنی و غیر عملی لاپلاس (9) برای پیشبینی آیندهی همه چیز در جهان است، اما تقریرهای سادهتر، دست یافتنی و عملیتری هم دارد. شیمیدان یا فیزیکدان میتواند در آزمایشگاه، از این راهبرد برای پیشبینی رفتار مواد ناشناخته استفاده کند، اما آشپز هم در آشپزخانه میتواند آثار رها کردن قابلمه روی اجاق به مدت طولانی را به همین صورت پیشبینی کند. این راهبرد همیشه عملاً در دسترس نیست، اما اینکه این راهبرد علیالاصول همیشه کارآمد است، از جزمهای علوم فیزیکی است. (من پیچیدگیهای جزئیای را که عدم قطعیتهای زیراتمی فیزیک کوانتوم پدید آوردهاند، نادیده میگیرم).
در هر صورت، گاهی انتقال از موضع فیزیکی به آنچه موضع طراحانه (10) مینامم، سودمند است. در این حالت، شخص جزئیات بالفعل (و شاید آشفتهی) ساختار فیزیکی شیء را نادیده میگیرد و با این فرض که شیء طراحی خاصی دارد، پیشبینی میکند که شی، در شرایط متفاوت همانطور که طراحی شده، رفتار خواهد کرد؛ برای مثال، بیشتر کاربران رایانه کمترین تصوری از اصول فیزیکیای که علت رفتار کاملاً اعتمادپذیر و در نتیجه، پیشبینیپذیر رایانه هستند، ندارند، اما اگر دربارهی اینکه رایانه برای انجام چه کارهایی طراحی شده (توصیف عملیات آن در هر یک از سطوح ممکن و فراوان انتزاع) تصور خوبی داشته باشند، میتوانند رفتار آن را با دقت و اطمینان زیادی پیشبینی کنند، به طوری که این پیشبینیها فقط در موارد سوءکارکرد فیزیکی تأیید نمیشوند. یک مثال معمولیتر: تقریباً هر کسی میتواند، بر اساس بررسی گذرایی از اجزای بیرونی یک ساعت زنگدار، پیشبینی کند که ساعت چه زمانی زنگ میزند. شخص نمیداند یا اهمیتی نمیدهد که بداند ساعت فنرپیچ است، با باتری کار میکند، از نور خورشید بهره میبرد، از چرخهای برنجی و یاتاقانهای جواهری یا از تراشههای سیلیکونی ساخته شده است؛ شخص صرفاً مفروض میگیرد که ساعت به گونهای طراحی شده است که اگر تنظیم شود، زنگ میزند و وقتی به نظر میرسد برای زنگ زدن تنظیم شده است، واقعاً تنظیم شده است و ساعت تا زمان زنگ زدن و پس از آن به کار خود ادامه میدهد و به گونهای طراحی شده که کمابیش به طور دقیق کار کند و همین طور تا آخر، شخص برای پیشبینیهای دقیقتر و جزئیترِ مبتنی بر موضع طراحانه در مورد ساعت زنگدار باید به سطحی از توصیف طراحی ساعت تنزل پیدا کند که کمتر انتزاعی است؛ برای مثال، سطحی که در آن دندهها توصیف میشوند، اما مادهی سازندهی آنها مشخص نمیشود.
البته فقط رفتار طراحی شدهی یک دستگاه از طریق موضع طرحی پیشبینیپذیر است. اگر بخواهید رفتار ساعت زنگدار را هنگامی که پر از هلیوم مایع میشود، پیشبینی کنید، باید به موضع فیزیکی باز گردید. نه تنها مصنوعات، بلکه بسیاری از اشیای زیستی (گیاهان و حیوانات، کلیه و قلب، پرچم و مادگی گیاه) نیز به گونهای رفتار میکنند که از طریق موضع طراحانه پیشبینیپذیرند. اینها صرفاً دستگاههای فیزیکی نیستند، بلکه دستگاههای طراحی شده هم هستند.
گاهی موضع طراحانه هم عملاً دستیافتنی نیست، اما همچنان موضع یا راهبرد دیگری وجود دارد که شخص میتواند اتخاذ کند: موضع التفاتی. طرز کار این راهبرد بدین ترتیب است: ابتدا چیزی را که قرار است رفتارش پیشبینی شود، عاملی عقلانی تلقی میکنید، سپس درمییابید که این عامل با توجه به جایگاه و هدفش در جهان، چه باورهایی باید داشته باشد. سپس براساس همین ملاحظات، درمییابید که این عامل باید چه میلهایی داشته باشد و سرانجام، پیشبینی میکنید که این عامل عقلانی برای پیشبرد هدفهایش در پرتو باورهایش عمل میکند. اندکی استدلال عملی (11) از طریق مجموعهی گزینش شدهای از باورها و میلها در بسیاری از موارد و نه همهی آنها، به حکمی دربارهی آنچه عامل باید انجام دهد، منجر میشود؛ یعنی پیشبینی شما از آنچه عامل انجام خواهد داد.
این راهبرد با اندک توضیحی روشنتر میشود. ابتدا ملاحظه کنید که ما چگونه سرهای یکدیگر را پر از باور میکنیم. چند مورد پیش پاافتاده: معلولان احتمالاً بیسوادند؛ اگر کسی را در معرض چیزی قرار دهید، او همه چیز را دربارهی آن خواهد دانست. در کل، به نظر میرسد که ما در مورد همهی حقایق مربوط به اجزایی از جهان پیرامون خود که در موقعیت یادگیری آنها هستیم، به باور میرسیم. در معرضی x بودن، یعنی مواجههی حسی با x در یک دورهی زمانی مناسب، شرطِ معمولاً کافی برای معرفت به (یا داشتن باورهای صادق دربارهی) x است. همان طور که گفتیم ما به معرفت به همه چیز دربارهی اشیای پیرامون خود میرسیم. چنین مواجههای فقط معمولاً برای معرفت کافی است، اما بر خلاف آنچه به نظر میآید، یک برون رفت چندان بزرگ نیست؛ آستانهی ما برای پذیرش بیخبری نامعمول با وجود مواجهه بسیار بالاست. «من نمیدانستم که هفت تیر پر بود»؛ این را کسی میگوید که هنگام پرکردن هفت تیر، حاضر، بینا و بیدار بوده است. این جمله با انواع گوناگونی از تردیدهای جدی روبه روست؛ تردیدهایی که فقط یک داستان پشتیبان عجیب و غریب میتواند آنها را برطرف کند.
البته ما همهی حقایقی را که سوابق حسی برای ما فراهم میکنند، نمیآموزیم یا به خاطر نمیسپریم. با وجود عبارت «دانستن همه چیز دربارهی»، آنچه معمولاً به معرفتی دربارهاش میرسیم، فقط همهی حقایق مرتبطی است که سوابق حسی برای ما فراهم میکنند. من معمولاً دربارهی نسبت افراد عینکی به افراد شلوارپوش در اتاقی که در آن زندگی میکنم، چیزی نمیدانم، هرچند اگر این مطلب برای من جالب بود، بیدرنگ میتوانستم آن را فرابگیرم. نکته صرفاً این نیست که برخی از واقعیات مربوط به محیط من پایینتر از آستانهی تشخیص من یا بالاتر از دسترسی و توان نگهداری حافظهی من هستند (مانند قد همهی افراد حاضر براساس اینچ)، بلکه نکته این است که بسیاری از واقعیاتِ کاملاً تشخیصپذیر، درکپذیر و حفظ کردنی برای من جالب نیستند و به همین دلیل، من به باوری در مورد آنها نمیرسم؛ بنابراین یک قاعدهی اسناد باور در راهبرد التفاتی این است: همهی واقعیات مرتبط با علایق (یا میلهای) دستگاه را که تجربهی دستگاه تاکنون فراهم کرده است، به عنوان باور اسناد دهید. این قاعده به اسناد بیش از حد منتهی میشود، زیرا همهی ما حتی در مورد امور مهم فراموشکاریم. همچنین این قاعده نمیتواند باورهای کاذبی را که همهی ما داریم، پوشش دهد، اما اسناد باور کاذب- هر باور کاذبی- نیازمند تبارشناسی خاصی است که خواهیم دید عمدتاً از باورهای صادق تشکیل شده است. دو نمونه: S (به طور کاذب) باور دارد که p، زیرا S (به طور صادق) باور دارد که جونز به او گفت که p، که جونز بسیار زیرک است، که جونز قصد فریب او را نداشت. و مانند اینها. مورد دوم: S (به طور کاذب) باور دارد که روی صندلی کافه، یک مار وجود دارد، زیرا S (به طور صادق) باور دارد که به نظر او میرسد که یک مار روی صندلی کافه وجود دارد، که خود او در کافه نشسته است نه حیاطی که از کافه میبیند و مانند اینها. کذب باید از جایی شروع شود؛ برای مثال، ریشهی آن را میتوان در خطای حسی، توهم حسی، نوع معمولی از خطای حسی ساده، زوال حافظه یا فریب عمدی نشان داد، اما باورهای کاذبی که انباشته شدهاند، در کِشتگاهی از باورهای صادق رشد کردهاند.
در مرحلهی بعد، باورهای صادق و کاذب مرموز و پیچیدهای وجود دارند که اغلب در بحثهای معطوف به اسناد باور در کانون توجه قرار میگیرند. یقیناً این باورها مستقیماً از قرار گرفتن در معرض اشیا و رویدادهای متعارف، ناشی نمیشوند، بلکه اسناد آنها مستلزم ردگیری تعدادی استدلالِ عمدتاً خوب از مجموعه باورهایی است که قبلاً اسناد داده شدهاند؛ بنابراین یکی از لوازم راهبرد التفاتی این است که باورندههای واقعی عمدتاً به امور صادق باور دارند. اگر کسی بتواند روش مورد اتفاقی را برای مشخص کردن و شمردن باورها طرح کند (که من در مورد آن بسیار تردید دارم)، خواهیم دید که همه بجز بخش کوچکی (تقریباً کمتر از 10 در صد) از باورهای شخصی، مطابق قاعدهی نخست ما اسنادپذیر بودهاند. (12)
توجه داشته باشید که این قاعده یک قاعدهی اشتقاقی است؛ یعنی توضیح و بیان بیشتری از این قاعدهی بنیادی است که باورهایی را که دستگاه باید داشته باشد، به آن اسناد دهید. توجه داشته باشید که این قاعده با اسناد میلها نیز مرتبط است. ما چگونه میلها (ترجیحها، هدفها، علاقهها)یی را اسناد میدهیم که براساس آنها فهرست باورها را شکل میدهیم؟ ما باورهایی را اسناد میدهیم که دستگاه باید داشته باشد. این همان قاعدهی بنیادی است. این قاعده در دور نخست دیکته میکند که فهرست متعارف بالاترین یا اساسیترین میلها را به افراد اسناد دهیم: بقا، درد نداشتن، غذا، آسایش، تولید مثل، تفریح. ذکر هر یک از این میلها به بازی مطالبهی دلیل با «چرا؟» پایان میدهد. تصور نمیشود که شخص برای میل به آسایش یا لذت یا بقای خود نیازمند انگیزهی زیربناییتری باشد. قواعد اشتقاقی اسناد میل با اسناد باور تعامل دارند. به نحو پیش پاافتادهای، این قاعده را داریم: میل را به اموری اسناد دهید که دستگاه باور دارد برایش خوب هستند. به نحوی کمابیش آگاهی بخشتر: میل را به اموری اسناد دهید که دستگاه باور دارد بهترین وسایل برای رسیدن به اهداف دیگری هستند که به آنها میل دارد؛ بنابراین اسناد میلهای عجیب و زیان بخش، همانند اسناد باورهای کاذب، نیازمند داستانهای خاصی است.
اگر باورهایی را که براساس رفتار گفتاری اسناد میدهیم، ملاحظه کنیم، تعامل میان باور و میل پیچیدهتر میشود. قابلیت بیان میل به وسیلهی زبان، سیلابی از اسناد باور را میگشاید. «من یک املت قارچ با دو تخم مرغ، مقداری نان فرانسوی و کره و یک شیشه آب معدنی خنک میخواهم.» اگر این قبیل بیان گفتاری وجود نداشت، شخص چگونه میتوانست شروع به اسناد میل به چیزی تا این اندازه خاص کند؟ در واقع، بدون کمک زبان، یک موجود چگونه میتوانست چنین میل خاصی را قرارداد کند؟ زبان، ما را قادر میسازد تا میلهای کاملاً مشخص را صورتبندی کنیم، اما گاهی نیز ما را مجبور میکند که خود را به میلهایی پایبند کنیم که شرایط برآوردن آنها به کلی سختتر از آن چیزی است که در غیر این صورت، در تلاش برای برآوردن آن دلیلی داریم. از آنجا که برای به دست آوردن آنچه میخواهیم، اغلب باید آنچه را میخواهیم، به زبان آوریم و از آنجا که اغلب نمیتوانیم آنچه را میخواهیم، به زبان بیاوریم مگر اینکه چیزی بگوییم که خاصتر از آن چیزی است که قبلاً مقصود ما بوده است، اغلب به اینجا کشیده میشویم که دلیلی- آن هم بهترین دلیل؛ یعنی کلام اختیاری خود را- در اختیار دیگران بگذاریم، برای اینکه به امور یا اوضاع اموری میل داریم که چنان جزئیاند که ما را خرسند نمیکنند یا به تعبیر بهتر، چنان جزئیاند که ما را خرسند نکردهاند، زیرا همین که چیزی را بیان کردید، اگر به سخن خود پایبند باشید، علاقهای را به برآوردن میلی که بیان کردهاید و نه چیز دیگری به دست میآورید.
- «من مقداری لوبیای پخته میخواهم، لطفاً.»
- «بله، قربان! چند تا؟»
شاید بتوانید به این تعیین میل که از شما درخواست شده است اعتراض کنید، اما در واقع، همهی ما در اجتماع آموختهایم که با این گونه درخواستها در زندگی روزمره موافقت کنیم، بیآنکه متوجه آن باشیم و قطعاً بیآنکه احساس کنیم که این درخواستها ما را در تنگنا قرار میدهند. من در این مطلب توقف فراوانی کردم، زیرا در قلمرو باور هم مشابهی دارد؛ جایی که محیط زبانی ما همواره ما را وادار به ارائه یا پذیرش اظهار گفتاری دقیقی از اعتقاداتی میکند که مرزهای دقیقی را که گفتار به آنها میبخشد، ندارند. (13) با تمرکز بر نتایج این اجبار اجتماعی و در عین حال، نادیده گرفتن تأثیر منحرف کنندهی آن، به آسانی ممکن است به این فکر نادرست کشیده شویم که باورها و میلها به وضوح تا حدی شبیه به جملات دخیره شده در سر هستند. اگر موجودات کاربر زبان باشیم، ناگزیر اغلب به این باور میرسیم که برخی جملات خاص، بالفعل صورتبندی شده، ملفوظ و سجاوندی شده صادق هستند و اینکه در مواقع دیگر، به این خواسته میرسیم که چنین جملاتی صادق بشوند، اما اینها موارد خاصی از باور و میلاند و شاید به خودی خود، الگوهای اعتمادپذیری برای کل این قلمرو نباشند.
تا اینجا، همین مقدار دربارهی اصول اسناد باور و میل که در راهبرد التفاتی یافت میشود، کفایت میکند، اما عقلانیتی که شخص به یک دستگاه التفاتی اسناد میدهد، چطور؟ شخص با ایدئال عقلانیت کامل آغاز میکند و به اقتضای شرایط، آن را رو به پایین اصلاح میکند؛ یعنی شخص با این فرض آغاز میکند که افراد به همهی لوازم باورهای خود باور دارند و به دو باور متناقض باور ندارند. این مطلب مشکل عملی آشفتگی (14) (برای مثال، لوازم نامتناهی) را پدید نمیآورد، زیرا برای شخص، فقط همین مهم است که مطمئن شود دستگاهی که آن را پیشبینی میکند، آن قدر عقلانی است تا به لوازم خاصی که به مخمصهی رفتاری او در همان لحظه مربوطاند، دست یابد. موارد عدم عقلانیت یا ظرفیتهای استنتاج کارآمد متناهی، مشکلات بغرنجی را در مورد تفسیر پدید میآورند که در اینجا به آنها نمیپردازم. (15)
از این جهت، به مشکلات یادشده نمیپردازم که میخواهم از توصیف راهبرد به مسئلهی کاربرد آن توجه کنم. آیا مردم واقعاً این راهبرد را به کار میبرند؟ آری، همیشه. ممکن است روزی راهبردهای دیگری برای اسناد باور و میل و پیشبینی رفتار وجود داشته باشد، اما این تنها راهبردی است که همهی ما فعلاً با آن آشناییم، اما این راهبرد چه زمانی کارآمد است؟ این راهبرد برای آدمها تقریباً همیشه کارآمد است. چرا این ایدهی خوبی نباشد که به همکاران آکسفوردی اجازه دهیم، مدارک دانشگاهی را هر زمان که مناسب دیدند، اهدا کنند؟ پاسخ، داستان درازی دارد، اما ساختن این پاسخ آسان است. توافق گستردهای بر سر نکتههای اصلی وجود دارد؛ بنابراین مشکلی نداریم که دربارهی دلایلی فکر کنیم که افراد برای عمل خود به طریق خاص دارند، برای اینکه دلیلی برای عمل به طریق خاصی در اختیار دیگران بگذارند تا دلیلی در اختیار بگذارند... برای ایجاد شرایطی که نمیخواهیم. استفادهی ما از راهبرد التفاتی به حدی عادی و بیزحمت است که نقش آن در شکل دادن به انتظارات ما از آدمها به آسانی نادیده گرفته میشود. این راهبرد همچنین بیشتر اوقات در مورد سایر پستانداران هم کارآمد است؛ برای مثال، شما میتوانید با استفاده از این راهبرد، تلههای بهتری برای به دام انداختن این پستاندارها طراحی کنید به این صورت که دربارهی آنچه این موجودات دربارهی امور مختلف میدانند یا باور دارند، آنچه ترجیح میدهند و آنچه میخواهند از آن دوری کنند، بیندیشید. این راهبرد در مورد پرندگان و ماهیها، خزندگان، حشرات و عنکبوتها و حتی در مورد موجودات رده پایین و غیر خلاقی مانند صدف دو کپهای هم کارآمد است (زمانی که صدف باور دارد که خطری در اطراف وجود دارد، قلاب صدف بستهی خود را رها نمیکند تا متقاعد شود که خطر برطرف شده است). این راهبرد در مورد برخی از مصنوعات نیز نتیجه میدهد: رایانهی شطرنج باز، اسب شما را نمیزند، زیرا میداند که این حرکت موجب از دست دادن قلعهی خودش میشود و رایانه نمیخواهد این اتفاق رخ دهد. یک مثال سادهتر: ترموستات به محض اینکه باور پیدا کند که اتاق به دمای مطلوب رسیده است، دیگ بخار را خاموش میکند.
این راهبرد حتی در مورد گیاهان هم کارآمد است. در منطقهای که دارای طوفانهای بهاری دیرهنگام است، باید انواعی از سیب را بکارید که به خصوص در به نتیجه رسیدن در مورد اینکه بهار شده است، احتیاط میکنند؛ بهار همان زمانی است که آنها میخواهند شکوفه دهند. این راهبرد حتی در مورد پدیدههای غیر جاندار و ظاهراً طراحی نشدهای از قبیل صاعقه هم کارآمدند. زمانی یک برقکار برای من توضیح داد که چگونه برای محافظت از لولهی آب زیرزمینی من در برابر خطر صاعقه عمل کرده است. او گفت که صاعقه همیشه میخواهد بهترین راه را به زمین بیابد، اما گاهی گول میخورد و دومین مسیر بهتر را در پیش میگیرد. شما میتوانید از لوله با ساختن مسیر دیگری که برای صاعقه واضحتر است، محافظت کنید.
پینوشتها:
1- Daniel C. D., "True Believers: The Intentional Strategy and Why It Works," Scientific Explanations: Papers Based on Herbert Spencer, Lectures Givern in the University of Oxford, A. F. Heath (ed.), 1975, pp. 53-75.
2- W. Somerset Maugham.
3- verstehen.
4- interpretationalism.
5- predictive strategy.
6- stance.
7- "Intentional Systems,” Journal of Philosophy, 1971; "Conditions of Personhood.” The Identities of Persons, A. Rorty (ed.), 1975.
هر دو مقاله در اثر زیر تجدید چاپ شدهاند:
Brainstorms Montgomery, Vt., Bradford, 1978.
“Three Kinds of Intentional Psychology,” Mind, Psychology and Reductionism, R. A. Healey (ed.), 1981.
8- برخلاف پاول فایرابند (Paul Feyerabend) که در آخرین کتابش با عنوان علم در جامعهی آزاد (Science in a Free Society, 1978) به طور شجاعانهای دربارهی طالعبینی، آزاد مشرب و بیتعصب است.
9- Laplace.
10- design.
11- practical reasoning.
12- این دیدگاه که بیشتر باورهای یک فرد باید صادق باشند، برای برخی افراد واضح به نظر میرسد. میتوان تأیید این دیدگاه را در آثار کواین، پاتنم، شومیکر، دیویدسن و خود من یافت. دیگران این دیدگاه را به همین اندازه نامعتبر میدانند، پس احتمالاً هر یک از دو طرف پدیدهی متفاوتی را باور مینامند. همین که میان باور و نظر (opinion) تمییز داده شود (به معنای فنی مدنظر من، ر.ک: ( (“How to Change Your Mind.” Brainstorms, ch 16 که نظر بر اساس آن، یک حالت شناختی متأثر از زبان و نسبتاً پیشرفته است و تقریباً حالت اطمینان به صدق یک جملهی خاص و صورتبندی شده است، میتوان بداهت تقریبی این مدعا را که بیشتر باورها صادقاند، دریافت. اندک تأملی در مورد موضوعات پیرامونی، این نتیجه را به دست میدهد. دموکریتوس را در نظر بگیرید که یک فیزیک نظاممند، جامع و در عین حال (برای پیشبرد استدلال میگوییم) کاملاً کاذب داشت. او چیزهای کاملاً اشتباهی داشت، هرچند دیدگاههایش با هم منسجم بودند و کاربرد نظاممندی داشتند، اما حتی اگر هر مدعایی که تحقیقات به ما امکان میدهند که به دموکریتوس اسناد دهیم (چه صریحاً در نوشتههای او موجود باشد و چه ضمناً) کاذب باشد، همهی اینها نمایانگر مجموعهی بسیار کوچکی از باورهای او هستند که هم شامل تعداد زیادی از باورهای متعارفی میشوند که او حتماً داشته است (برای مثال، دربارهی اینکه در کدام خانه میزیسته است، از یک جفت صندل چه انتظاری داشته است و غیره) و هم شامل باورهای گذرا که با تغییر تجربهی حسی او میلیونها بار آمدهاند و رفتهاند.
اما ممکن است کسی اصرار کند که جدا کردن باورهای متعارف او از علم او، بر تمایز تأیید ناپذیری میان حقایق معطوف به مشاهده و حقایق معطوف به نظریه مبتنی است. همهی باورهای دموکریتوس، نظریه بار هستند و از آنجا که نظریهی او کاذب است، آن باورها نیز کاذباند. پاسخ بدین ترتیب است: با فرض اینکه همهی باورهای مشاهدهای نظریه بار هستند، چرا باید نظریهی صریح و پیچیدهی دموکریتوس را (که در نظرات او بیان شده است) به عنوان نظریهای انتخاب کنیم که مشاهدات روزمرهی او بر آن بار میشوند؟ توجه داشته باشید که کم نظریهترین همشهری دموکریتوس نیز هزاران باور مشاهدهای نظریه بار داشت و به یک معنا، بیش از دموکریتوس از آنها آگاه نبود. چرا نباید فرض کنیم که مشاهدات آن دو بر یک نظریهی مشترک بار میشود؟ اگر دموکریتوس نظریهاش را فراموش میکرد یا تغییر عقیده میداد، باورهای مشاهدهای او عمدتاً دست نخورده باقی میماندند. جایی که نظریهی پیشرفتهی او نقش تشخیصپذیری در رفتار روزمره و انتظارات و او داشت، کاملاً مناسب است که باورهای متعارف او را براساس آن نظریهی پیشرفته بیان کنیم، اما این کار به مجموعه عمدتاً کاذبی از رفتار منجر نمیشود، زیرا تعداد بسیار اندکی از باورهای او از آن متأثر خواهند شد. (به هر حال، تأثیر نظریه بر مشاهده اغلب دست کم گرفته نمیشود؛ برای مثالهای جالب توجه و قانعکنندهای دربارهی رابطهی تنگاتنگی که گاهی میان نظریه و تجربه وجود دارد، (See: Paul Churchland, Scientific Realism and the Plasticity of Mind, 1979) این یادداشت از گفت وگوی سودمندی که با پاول و پتریشا چرچلند و مایکل استک (Michael Stack) داشتم، گرفته شده است.
13- ر.ک: به دو اثر من:
Content and Consciousness, 1969, pp. 184-185; "How to Change Your Mind," in Brianstorms.
14- clutter.
15- See: Brainstorms and "Three Kinds of Intentional Psychology."
همچنین، ر.ک:
C. Cherniak, "Minimal Rationality,” Mind, 1981.
و پاسخ من به مقالهی استیون استیچ (Stephen Stich) با عنوان:
"Headaches," Philosophical Books, 1980.
پوراسماعیل، یاسر؛ (1393)، نظریه حذفگرایی در فلسفه ذهن، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}